م . ? . شهید بیسر
بعد از درگیری سنگینی که در منطقه شرهانی داشتیم، دشمن مجبور به ترک مواضع و عقبنشینی شد اما هر از گاهی خاکریزهای ما را مورد هدف قرار میداد در این میانه نوجوانی را دیدم که در گوشه ایستاده پرسیدم کجائی هستی، گفت:اصفهانی، دوباره پرسیدم چند سالت هست؟ پاسخ داد:16 سال دارم. در همان لحظه یکی از گلولههای تانک به زیر گلویش اصابت نمود و سرش را جدا کرد مات و مبهوت به او نگریستم، باورم نمی شد هنوز قسمتی از سرش بر روی بدنش بود، بلند شد و بر روی دو پایش ایستاد چند قدمی برداشت و به زمین افتاد قطرات اشک از چشمانم جاری گشت بدنم میلرزید، جلو رفتم و بر روی لباسش نامش را نوشتم تا اگر روزی پیکرش را یافتند، بتوانند نشانی از او به خانوادهاش بدهند.
منبع: کتاب سفر عشق
در منطقه 112 فکه بودیم که چیزی نظرمان را جلب کرد کمی که نزدیکتر رفتیم متوجه شدیم پیکر شهیدی آنجاست بالای سرش یک ردیف مین منور قرار داشت داود درست روی یکی از مینها آرمیده بود مین منور شعله زیادی دارد به طوریکه کلاه آهنی را ذوب میکند حرارتی که در نزدیکی آن نمی توان گرمایش را تحمل کرد.آثار سوختگی زیادی بر پیکر آن شهید به وضوح دیده میشد او نوجوانی تخریبچی بود که شب عملیات در هنگام زدن معبر و باز کردن راه، مین منور در مقابلش منفجر شده و لو به ناچار برای تأمین سلامت دیگر نیروها و پنهان نمودن زمان عملیات از سپاه شب بر روی مین خوابیده است تا شعلههای آن منطقه را روشن نکند و نیروها بتوانند به عملیات ادامه دهند. به دنبال پلاکش گشتم اما پلاک نیز به علت شدت آتش ذوب شده بود.
منبع: کتاب تفحص
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود