زندگی نامه ای کوتاه از شهید
روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یکی از محلههای مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسهای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تکبیر میگفت.
حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظهای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. در آن دوره او را برای عملیات سرکوبگرانه ظفار به عمان فرستادند ولی او از این سفر به معصیت یاد کرد و حتی نمازش را تمام میخواند. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظهای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.
با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم استقامت کرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد که بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانیها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصاً به شناسایی میرفت و تدبیر فرماندهیاش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح در عملیات خاکریزش شرکت داشت و در تمامی عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت میکرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کمنظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و در آموزش نظامی و تربیت نیروهای کارآمد اهتمام میورزید. حساسیت فوقالعاده و دقت زیادی در مصرف بیتالمال و اجرای دستورات الهی داشت.
از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی کاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یکبار به مرخصی میآمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت مینشست و در اسرع وقت به جبهه باز میگشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 ترکش میهمان پیکر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد. اما او با آنکه یک دست نداشت برای تامین و تدارکات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان مینمود. در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپارهای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر کربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجیاش میهمان خاک شد.
سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دست یافته است و او که هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیک گفته بود اکنون به زیارت مولایش امام حسین (ع) نایل آمده است و او که در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (ع) عاشقانه به سوی دیار محبوب میتاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را کنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبکبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبهای که در این وادی قدم زدهاند، صفحه درخشندهای ازتاریخ این ملت است. ملتی که در راه اجرای احکام خدا و حاکمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستکبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار میکند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگیهای مادی زده پای در میدان فداکاری نهاده و با همه توان مبارزه میکنند و جان بر سر این کار میگذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانههای این فرجام مبارک را مشاهده میکنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است...
سید علی خامنهای
10/12/1365
والسلام
حسین خرازی - 1/10/1365
خاطراتی از شهید حسین خرازی
جنگ را فراموش نکنی
حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود که: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او که ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری کرده بود اینک بانویی پارسا را به همسری برمیگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحهخانه تحویل داد و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.
عشق عاقل
در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه میریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خستهاش، دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر میشد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفهاش غافل نماند.
دعوت پرفیض
حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران میکرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریبچیها در حال مصاحفه با او میخواست پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمیشد حتی متوجه خمپارهای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت
آخرین دیدار
در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری میپرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی که با همان یک دست رانندگی میکرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی.» من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام دادهام وظیفهای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام میدهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست که مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است
راننده قایق
یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یکی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمیشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممکن است خواهش کنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی که خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشستهایم و عرق میریزیم، فکر نمیکنید فرمانده لشگر کجاست و چه کار میکند؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یک زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یک نوشابه تگری است! فکر میکنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراضآمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودیها حاضر به عقبنشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تکرار کرد تا اینکه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم که حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه که بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی اگر یک کلمه دیگر غیبت کنی، دست و پایت را میگیرم و از همین جا وسط آب پرتت میکنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او میخواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد
حضور در جبهه
قلب جبهههای غرب و جنوب از ابتدا در حضور عاشقانه او میتپید و جبهه مجذوب تکاپوی خالصانهاش، برگی زرین از آغاز تا انتها را نقش داد.
نام عملیات |
تاریخ عملیات |
مسوولیت شهید | |
1 |
ثامن الائمه | 05 /07/1360 |
فرماندهی محور |
2 |
طریق القدس | 08 /09/1360 |
فرماندهی محور |
3 |
فتح المبین | 02 /01/1361 |
فرماندهی تیپ امام حسین (ع) |
4 |
بیت المقدس | 10 /02/1361 |
فرماندهی تیپ امام حسین (ع) |
5 |
رمضان | 23 /04/1361 |
معاونت عملیات سپاه سوم |
6 |
محرم | 10 /08/1361 |
معاونت عملیات سپاه سوم |
7 |
والفجر مقدماتی | 17 /11/1361 |
معاونت عملیات سپاه سوم |
8 |
والفجر 1 | 21 /01/1362 |
معاونت عملیات سپاه سوم |
9 |
والفجر 2 | 29/04/1362 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
10 |
والفجر 3 | 07/05/1362 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
11 |
والفجر 4 | 27/07/1362 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
12 |
خیبر | 03/12/1362 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
13 |
بدر | 19/12/1363 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
14 |
والفجر 8 | 20/11/1364 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
15 |
کربلای 4 | 03/10/1365 |
فرمانده لشگر امام حسین (ع) |
منبع: سایت صبح
شهید خرازی به روایت شهید آوینی
... وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .
اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .
ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم . اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند.
حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر .
حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.
شهید سید مرتضی آوینی _گنجنه آسمانی ، ص 165
بسم الله القاصم الجبارین
با مراجعه به آدرس زیر و امضای آن در بازگردانی نام خلیج فارس که در گوگل بصورت خلیج عربی آمده مشارکت داشته باشید.
www.petitiononline.com/sos0282/petition.html
اجرکم عند الله
با من سخن بگو دوکوهه | |
اگر بپرسی دوکوهه کجاست چه جوابی بدهیم؟ بگویم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجیها را در خود جای میداد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمیپرسدی که دوکوهه کجاست چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگیها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه میآمدی. سکوت کرده و دم برنمیآورد. ما که میدانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث مییابد باقی است. پس از حسینیة حاج همت بخواه که مهر سکوت را از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. زمان میگذرد و مکانها خروجی شکستند اما حقایق باقی هستند. شهید حاجیپور زنده است من و تو مردهایم. شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند. |
سردارشهیدمحمود کاوه
شهیدمحمود کاوه، متولد ???? در مشهد مقدس ، ازنادرترین فرماندهان دفاع مقدس است که درسال ????درسن ??سالگی، پس از شهادت شهید ناصر کاظمی ، به فرماندهی تیپ ویژه شهدا منصوب گردید.از خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت (ع) که با علماء از جمله حضرت آیتالله خامنهای ارتباط نزدیک داشت وپدرش از کسبه متعهدومبارزدوران ستمشاهی بود.شهید کاوه در دوران تحصیلات ابتدایی با علاقه قلبی و مشورت پدر وارد حوزه علمیه شد واز تعالیم حضرت آیتالله خامنهای بهرههای فراوانی برد وتعالیمش رابه محیط دبیرستان منتقل مینمودودرپخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره)ودر راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب شرکت داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی جزء اولین عناصر مومن و متهد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود ومدتی نیز حفاظت بیت شریف حضرت امام خمینی(ره)در تهران راعهده داربود و با شروع جنگ تحمیلی به آموزش نظامی نیروها اشتغال داشت اما روح پرتلاطم او به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد که در اولین فرصت به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان به جبهه کردستان عزیمت کرد .شهید کاوه جوانی دلیر ومتعهد بود که درهمان ابتدا به عنوان فرمانده یک گروه دوازده نفره انتخاب شد.و برای مبارزه با ضدانقلاب شب و روز نداشت و همیشه راهگشای عملیات بود، هرجا که کار گره میخورد او رهگشا بوداز جدیت و پشتکار، شجاعت و روحیه شهادت طلبی برخورداربود و به دلیل لیاقتها و مهارتهایی که داشت در مدت کوتاهی در سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز، به همراه تعداد کمی نیرو، عملیات آزاد سازی منطقه مرزی بسطام را با شهامت غیر قابل وصفی طرح ریزی و45کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله ودر عرض 24ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب آزاد نمودو به همراه همرزمانش با عملیاتهای پی در پی، مزدوران ضدانقلاب منطقه رامنفعل ومستا صل نمود.با آزادسازی مناطق بسیاری ازخاک میهن اسلامی، آوازه تیپ ویژه شهدا، ضدانقلاب ها را متحیر ساخت تا جایی که برای زنده یا مرده او جایزه تعیین کردند.
آزاد سازی سد بوکان وجاده 47 کیلومتری آن،آزاد سازی جاده صائبین دژ به تکاب ،پاکسازی منطقه کیلر واشتوزنگ ، آزاد سازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت که به عنوان مرکزیت ونقطه ثقل ضد انقلاب بشمار می آمد ومنجربه انهدام مرکز رادیوئی آنها وفتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان وآزادسازی زندان دوله تو وکشتن بیش از 750 نفر ازضدانقلاب ازجمله نبردهای تهاجمی شهیدکاوه درتیپ ویژه شهدا بود.در تاریخ 29/4/1362 تیپ ویژه شهدا ماموریت یافت تا درعملیات برون مرزی والفجر 2که در منطقه حاج عمران انجام میگرفت شرکت نماید.دراین عملیات شهیدکاوه با هدایت قوی رزمندگان، ارتفاعات 2519 رابا موفقیت به تصرف درآورد.
همزمان باعملیات والفجر 4ماموریت پاکسازی محور سردشت ازلوث وجودضدانقلاب (دمکراتها و منافقین) به این تیپ واگذار شد.رزمندگان غیور و سلحشور نیز ضمن تسلط به ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشو روستای اسلام آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دمکراتها را تصرف کردند.تیپ ویژه شهدا سال 63در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه، با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ 23/4/64در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی)در جبهه شمالی سیدکان عراق باعث بر هم زدن آرایش نظامی دشمن گردید. همچنین در عملیات پشتیبانی والفجر 9 که در منطقه چوارته عراق انجام گرفت، در انهدام قوای دشمن و تصرف بخشی از خاک آنان نقش موثر داشت، که هر کدام نشانی از دلاوریها و حماسهآفرینی شهید کاوه و یارانش را در خود ثبت کرده است.
روحیه اطاعتپذیری و ولایتی، هوش سرشار و چابکی در عملیات، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بیباکی، ساده زیستی و صمیمیت با نیروها از جمله ویژگیهای شخصیتی آن شهید والامقام بود و انجام کار خالصانه و بیریا را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. چریکی زبده بود وعموماً کم سخن میگفت و بیشتر عمل میکرد.اودر قلب نیروهای بسیجی و سپاهی جای داشت وبا نیروهای تحت امر خودبرخوردی بسیار متواضعانه و باصفا و صمیمی داشت و همین تواضع او سبب شده بود که محبوبیت خاصی در بین نیروها داشته باشد.او مصداق بارز تلفیق محبت و قاطعیت در امر فرماندهی نظامی بود.
دهم شهریور ماه ???? در منطقه عملیاتی کربلای2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران (پیرانشهر)حدود ساعت یک بامداد که نیروهای پیاده پس از پیمودن مسافت فاصله خط خودی تا دشمن به زیر اهداف مورد نظر رسیدند تا با هماهنگی آ تش خودی در گیری را شروع کنند گلوله خمپاره کنار برادر کاوه به زمین اصابت کرد واو در جاشهید شد ومزد جهاد را که شهات بود، دریافت کرد و به بارگاه عزالهی فراخوانده شد. هنگامی که شهید کاوه به درجه رفیع شهادت نایل گردید مردم مهاباد با پای برهنه زیر پیکر پاک و مطهر سردار بزرگ خود بر سر و سینه میزدند و اشک میریختند و ضدانقلاب را نفرین میکردند. او با الهام از سخن خداوند که در وصف مومنان بیان شده است:«اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار رُحَماء بَینَهم»، در قلب مردم و نیروها جای گرفته بود و هیچ انگیزهای جز خدمت به انقلاب و احیای ارزشهای الهی نداشت.
سرتیپ شهید حسن آبشناسان – فرمانده لشکر 23 نوهد – میگوید: اگردر دنیا یک چریک پاکباخته و دل باخته به اسلام و حضرت امام(ره)وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمندهای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود باید با تیپ ویژه شهدا پیش برود.
مقام معظم رهبری درباره شهید کاوه فرمودند: تیپ ویژه شهدا که ایشان فرماندهیاش را برعهده داشتند یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد...او درعملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزموده میدان جنگ شده بود.از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشکر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان، اما برجسته بود. ... این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کمنظیری بود که او را در صدد خودسازی یافتم.حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی
سعید قاسمى؛ مسؤول وقت واحد اطلاعات لشکر 27 محمد رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم مىگوید:
«... گرماگرم عملیات والفجر یک، به گمانم روز دوم یا سوم بود و داشتیم توى خط، به اوضاع رسیدگى مىکردیم. توپخانه سپاه چهارم ارتش بعث هم مثل ریگ، روى سر بچهها آتش مىریخت. رفته بودیم سمت بچههاى گردان مقداد. آنجا، من بودم، «مهدى خندان»، «مجید زادبود»»
با یکى دوتاى دیگر از دوستان زیر آن آتش سنگین، ناگهان دیدیم یکى از این وانت تویوتاهاى قدیمى معروف به «لگنى»، دارد گرد و خاک کنان و بکوب، مىآید جلو. همچین که رانندهاش زد روى ترمز، در طرف شاگرد باز شد و وسط آن گرد و خاک، دیدیم حاج همت است که آمده پیش ما. یک دم توى دلم گفتم: یا امام زمان! همین یکى را کم داشتیم، حالا بیا و درستش کن.
حاجى تا از ماشین پیاده شد، بناى شلوغ بازار رایجاش را گذاشت و رو به ما گفت: آهاى! ببینم، این جا چه خبره؟ من پشت بىسیم قبض روح شدم، چرا کسى جواب درست و حسابى به من نمىده؟
خلاصه، او داشت هیمنطور شلوغ مىکرد و ما داشتیم از ترس پس مىافتادیم که خدایا؛ نکند این وسط یک تیر یا ترکش سرگردان، بلایى سرش بیاورد. مهدى خندان که از حال و روز ما با خبر بود، یواشکى چشمکى به ما زد و گفت: شماها فقط سرشرو گرم کنید، خودم مىدونم چه نسخهاى براش بپیچم. ما هم رفتیم جلو و شروع کردیم به پرسیدن سؤالهاى سر کارى از همت. مثل: شما بگو از قرارگاه نجف چه خبر؟... اوضاع قرارگاه خاتم در چه حاله؟ و... این جور اباطیل. در همین گیر و دار، یک وانت تویوتاى عبورى، داشت از آنجا مىرفت سمت عقب. کمى که مانده بود این وانت به ما برسد، مهدى خندان که یواشکى پشت سر حاجى رفته بود، دو دستى او را بغل زد و بعد، به دو رفت طرف وانت عبورى. همت که توى گیره بازوهاى خندان قفل شده بود، وسط زمین و آسمان داد و هوار مىزد: ولم کن! بذارم زمین مهدى، دارم به تو تکلیف شرعى مىکنم.
ولى خندان گوشش به این حرفها بدهکار نبود. سریع حاجى را انداخت پشت همان وانت در حال حرکت و بعد، در حالى که به نشانه خداحافظى برایش دست تکان مىداد، با لبخند گفت:«حاجى جون، چرا تو بایست به ما تکلیف کنى؟ تکلیف ما رو سیدالشهداءعلیه السلام خیلى وقته که معلوم کرده»
سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
تاریخ تولد :12/2/1334 |
نام پدر :علی اکبر |
تاریخ شهادت : 22/12/1362 |
محل تولد :اصفهان /شهرضا |
طول مدت حیات :28 |
محل شهادت :جزیره مجنون |
مزار شهید :گلزار شهدای شهرضا |
سال 1334 شهرضا میزبان نوزادی شد که او را محمد ابراهیم نامیدند. ولادت او با معجزه همراه بود. سنین جوانی و نوجوانی را فعال و پرشور به مبارزه با رژیم ستمشاهی گذراند و پس از پیروزی انقلاب جهت مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب به غرب کشور عزیمت کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به دفاع از مرز و بوم ایران برخاست و چند سال بعد در سفر به خانه خدا با احمد متوسلیان آشنا شد.
ثمره دوستی این دو سردار دلیر اسلام پایهریزی لشگر محمد رسول الله (ص)بود که یکهتاز میادین رزم شد. سال 1360 با شیرزنی از تبار زینبیان ازدواج کرد که حاصل این پیوند مقدس دو فرزند شد. حاج ابراهیم همت فرمانده محبوب لشگر 27 محمد رسول الله (ص) چنان مورد علاقه بسیجیان بود که نظیر آن کمتر دیده شد.
سال 1362 بانگ الرحیل به گوش رسید و در تب و تاب عملیات خیبر روح آسمانی محمد ابراهیم به آسمان پر گشود و پیکر بیسر او در میان زمینیان به یادگار ماند. همت بلند او لقبی بزرگ چون سردار خیبر را برایش به ارمغان آورد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
شهادت حاج محمد ابراهیم همت
سید حمید و حاج همت سوار بر موتور شدند و من پشت سرشان بودم فاصلهمان یکی دو متر میشد سنگر پایین جاده بود و برای رفتن روی پد وسط باید از پایین پد می رفتیم. روی جاده این کار باعث میشد سرعت موتور کم شود کار هرروزمان بود عراقیها روی آن نقطه دید کامل داشتند تانکی آنجا بود که هروقت ماشینی یا موتوری بالا و پایین میشد گلولهاش را شلیک میکرد. آن روز موتور حاجی رفت روی پد من هم پشت سرش رفتم. طبق معمول گلولهی توپ شلیک نشد اما یک حسی به من میگفت:«گلوله شلیک میشود حاج همت را صدا زدم و گفتم:«حاجی! این جا را پر گاز تر برو» گلوله همان لحظه منفجر شد.و دود غلیظی آمد بین من و موتور حاج همت صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم و نفهمم چه اتفاقی افتاده رسیدم روی پد وسط چشمم به موتوری افتاد که سمت چپ جاده افتاده بود دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند.
آرام رفتم سمتشان اولین نفر را برگردانم دیدم تمام بدنش سالم است. فقط سر ندارد. و دست چپ موج صورتش را برده بود. اصلاً شناخته نمیشد. عرق سردی روی پیشانیام نشست. دویدم سراغ نفر دوم سید حمید بود همیشه میشد از لباس سادهاش او را شناخت.
یاد چهرهشان افتادم دیدم هردوشان یک نقطه مشترک داشتند آن همچشمهای زیبایشان بود. خدا همیشه گفته هرکسی را دوست داشته باشد بهترین چیزش را میگیرد و چه چیزی بهتر از این چشمها. بالاخره ابراهیم همت نیز از میان خاکیان رخت بربست و به ارزویش رسید
منبع:کتاب به مجنون گفتم زنده بمان صفحه 237
راوی:مهدی شفازند
نقل از سردار خیبر
سردار بی سر
آخرین باری که او را دیدم در جزیره مجنون بود. عملیات خیبر به اوج رسیده بود. حاجی در خود فرو رفته و حالت عجیبی داشت. در چشمانش انتظاری بزرگ موج میزد. حال مسافری را داشت که آماده عزیمت است اما افسوس که ما آن وقت درنیافتیم. به نزدیکش که رسیدم سلام کردم. پاسخم را داد و گفت: «بچهها قرار است به اینجا بیایند و خط را تحویل بگیرند. منطقه را خوب برایشان توجیه کن.» گفتم: «چشم حاج آ قا.» خداحافظی کرد و رفت. ساعتی گذشت. باید به حاج همت گزارش میدادم. با یکی از دوستان به طرف قرارگاه حرکت کردیم. در مسیر جنازهای دیدیم که سر نداشت.
از موتور پیاده شدیم و جنازه را به کنار جاده کشیدیم. در قرارگاه هیچکس از حاجی خبر نداشت و همه به دنبال او میگشتند. ناگهان به یاد جنازه افتادم. بادگیر آبی که جنازه به تن داشت درست شبیه بادگیر حاجی بود. با سرعت به محل قبلی بازگشتم جنازه را به معراج شهدا برده بودند. با عجله به معراج رفتم. در راه تنها چیزی که ذهنم را اشغال کرده بود زیر پیراهن قهوهای و چراغ قوه کوچکی بود که حاجی همیشه به همراه داشت. در میان پیکرهای مطهر شهدا همان اندام بیسر توجهم را به خود جلب کرد زیر پیراهن قهوهای و چراغ قوهای کوچک. آه از نهادم بلند شد. ابراهیم سر در ره دوست نهاده بود. خبر شهادت حاجی تا چند روز مخفی نگه داشته شد. بعد از اتمام عملیات خیبر، رادیو اعلام کرد: «سردار بزرگ اسلام، فاتح خیبر، حاج ابراهیم همت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله به شهادت رسید.»
اگر در حین ا نجام عملیات دشمن این خبر را میشنید روحیه گرفته و امکان شکست عملیات پیش میآمد. پس پیکر بیسر آن عزیز چون شمعی در میان دوستان روزها به انتظار ماند. با اعلام خبر، پیکر شهید همت را به دو کوهه بردیم تا با آن مکان دوست داشتنیاش وداع کند. در تهران، اصفهان و شهرضا تشییع جنازه با شکوهی برای او برگزار شد و شاید او تنها کسی باشد که با پرکشیدنش سه شهر را به خروش آورد.
منبع:کتاب سردار خیبر
سلام.
بالاخره این پایگاه هم به لطف دوستان و پیگیری بچه های گروه راه اندازی شد.
امید است بتونیم تا آخرش پا به پای هم بریم؛ شاید فرجی حاصل شد و اسم مارو هم در لیست دوستداران شهدا جای دادند.
در این راه به کمک و نظرتون شدیداً نیازمندیم.
اگه لایق می دونید همراهیمون کنید.
فعلاً یاعلی مدد.
دعا یادتون نره.
دوستدار شما و شهدا: گروه فرهنگی شهید همت(واحد فرهنگی مالک اشتر1)