قمقمهها را یکی یکی پر کرد و برگشت | |
- آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبره. هرکس میرفت، دیگه برنمیگشت. همان سهراهی که الآن میگویند سهراهی همت. خیلی کم میشد بچهها بروند و سالم برگردند. آقا مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت «دیگه کسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.» حاجی بلند شد و گفت «مثل این که خدا طلبیده.» و با میرافضلی سوار موتور شدند که بروند خط. عراق داشت جلو میآمد. زجاجی شهید شده بود و کریمی توی خط بود. بچهها از شدت عطش، قمقمهها را میزدند لب هور، جایی که جنازه افتاده بود، و از همان استفاده میکردند. روی یک تکه از پلهایی که آنجا افتاده بود سوار شد. هفت هشت تا از قمقمههای بچهها دستش بود. با دست آب را کنار میزد و میرفت جلو؛ وسط آب، زیر آتش. آنجا آب زلالتر بود. قمقمهها را یکی یکی پر کرد و برگشت. |
از موتور پریدیم پایین. جنازه را از وسط راه برداشتیم که له نشود. بادگیر آبی و شلوار پلنگی پوشیده بود. چثهی ریزی داشت، ولی مشخص نبود کی است. صورتش رفته بود. قرارگاه وضعیت عادی نداشت. آدم دلش شور میافتاد. چادر سفید وسطِ سنگر را زدم کنار. حاجی آنجا هم نبود. یکی از بچهها من را کشید طرف خودش و یواشکی گفت «از حاجی خبر داری؟ میگن شهید شده.» نه! امکان نداشت. خودم یک ساعت پیش باهاش حرف زده بودم. یکدفعه برق از چشمم پرید. به پناهنده نگاه کردم. پریدیم پشت سنگر که راه آمده را برگردیم. جنازه نبود. ولی ردِ خونِ تازه تا یک جایی روی زمین کشیده شده بود. گفتند «بروید معراج! شاید نشانی پیدا کردید.» بادگیر آبی و شلوار پلنگی. زیپ بادگیر را باز کردم؛ عرقگیر قهوهای و چراغ قوه. قبل از عملیات دیده بودم مسئول تدارکات آنها را داد به حاجی. دیگر هیچ شکی نداشتم. هوا سنگین بود. هیچکس خودش نبود. حاجی پشت آمبولانس بود و فرماندهها و بسیجیها دنبال او. حیفم آمد دوکوهه برای بار آخر، حاجی را نبیند. ساختمانها قد کشیده بودند به احترام او. وقتی برمیگشتیم، هرچه دورتر میشدیم، میدیدم کوتاهتر میشوند. انگار آنها هم تاب نمیآورند. نقل از سبکبالان |
تصویر : طلائیه - گودال قتلگاه
.........................................
دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود.
آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته
و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات،
حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح
اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای
امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند.
اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.
.....................
عرفات نام جایگاهی است که حاجیان در روز عرفه (نهم ذی الحجه) در آنجا توقف
می کنند و به دعا و نیایش میپردازند و پس از برگزاری نماز ظهر و عصر به مکه
مکرمه باز میگردند و وجه تسمیه آنرا چنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام
هنگامی که مناسک را به ابراهیم می آموخت، چونبه عرفه رسید به او گفت
«عرفت» و او پاسخ داد آری، لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند
سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میکنند و بعضی آن
را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد.
چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است.
......................
و امّا عرفه در طلائیه چیز دیگریست....
طلائیه همان کربلاییست که ابراهیم زمان در آنجا به آتش کشیده شد
و چشمانش که به گفته ی یار زندگیش هرگز به گناه آلوده نشد محو تماشای
مولایش حسین علیه السلام گشت و در آنجا بود که حاج همت با لبیک جانانه ی
خویش ندای : هل من ناصر ینصرنی امام عزیزش را پا سخ گفت...
و همانطور که بارها گفته بود : خجالت می کشم که در قیامت بدن سالم محشور
شود در حالی که مولایم حسین سر در بدن ندارد به قافله ی عشق رسید....
...........
نقل از hajihemmat.blogfa
به طلائیه که می رسیم....(سفرنامه)
به طلاییه که می رسیم دیگر خورشید چهره در نقاب خاک کشیده و ما مسافران
سرزمینهای نور در تاریکی شب به مقصد رسیدیم و وقتی به ما می گویند چگونه
در این وقت شب به شما اجازه حضور داده شده، غمی آبی رنگ ما را فرا می گیرد،
آخر در این زمان کسی به دیدار شهدا نمی تواند بیاید و ما سفیرانی هستیم که گویی
دعوت شده ایم و انگار باید فقط در زیر این آسمان گرفته به اینجا می آمدیم که آمدیم
و به این می اندیشیم چه رازی می تواند بین این حضور و این دعوت باشد، آخر اینجا
مکان مقدسی ست و آدمهای عاشقی اینجا با خدا معامله کرده اند.
و تو فکر می کنی به جز اشک و آه از ما چه کاری ساخته بود، اشک و آهی که
بوی غربت و مظلومیت می داد، شهیدان اینجا چقدر مظلومند، چقدر غریبند اینجا غربت
به اوج خود رسیده است، غربت همراه با فداکاری، همراه با آشنایی و تو در طلاییه باشی
و به یاد شهید همت نباشی، در طلاییه باشی و به یاد شهیدان گمنامی نباشی که تو را
به اینجا دعوت کرده اند، محال است، چقدر خدا این آدمها را دوست دارد.
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
امروز زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
یادمان شهدای دانش آموز
ویژه برنامه میلاد با سعادت دخت نبی مکرم اسلام (ص)
برادر ارجمند:
دیگر بار بر آن شدیم که گرد هم آییم و یاد و خاطره شهدای دانش آموزمان را در ولادت حضرت فاطمه الزهرا(س) گرامی بداربم و دست دعا برای فرج حضرت صاحب الزمان(عج)برداریم.
میزبان قدوم گوهربارتان هستیم
برنامه ها:
تلاوت کلام الله مجید
سخنرانی:حجه الاسلام ابراهیم نیا
پخش نماهنگ ویژه شهدا
ذکر و یاد و خاطره شهدا :حاج خلیل موحدی
مداحی توسط مداحان اهل البیت(ع)
زمان:سه شنبه(4/4/87) همزمان با نماز مغرب و عشا
مکان:کوهسنگی-بهشتی 40-رودکی20-کانون رسالت مسجد پنجتن(ع)
به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم اسلام دست از سر ما بر نمی دارد.
ما باید بمانیم و کاری را که می خواهیم انجام دهیم.
همیشه باید مشغول یک مطلب باشیم و آن عشق است.
اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند.
شهید حاج محمد ابراهیم همت
بسم الله القاصم الجبارین
با مراجعه به آدرس زیر و امضای آن در بازگردانی نام خلیج فارس که در گوگل بصورت خلیج عربی آمده مشارکت داشته باشید.
www.petitiononline.com/sos0282/petition.html
اجرکم عند الله
یادش بخیر طلائیه...
وقتی وارد شدیم یه تابلو چوبی بزرگ توجه رو به خودش جلب می کرد. روی تابلو نوشته بود: هر کس در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد(شهید میثمی).
همه از کنار این تابلو می گذشتند، اندکی تأمل می کردند، یافته یا نایافته به راه خود ادامه می دادند.
تمام شد...
برگشتیم...
تنها چیزی که برایمان ماند خاطره ای بود که کم کم همان هم روبه تاریکی می رفت که روزی صدای دلنوازی مرا با خود برد به همان حال و هوا...
می گفتند صدای حاج آقای مهدوی است.
چه زیبا بود شنیدن آن بیانات و صحبتها و نقل خاطرات بعد از مدتی دوری...
گفتم حیفه اگه نشنوید...
بسم الله...
در دو بخش... دانلود کنید، گوش کنید، ما را هم دعا کنید.
یا علی مدد.
دانلود قســــــــمت اول از طلائیــــــه...
دانلود قســــــــمت دوم از طلائیـــــه...
راهیان گامی در امتداد خون یاران