شهیدان نامی دریای عشقند شهیدان مرزبان راه عشقند
شهیدان اسوه ی ایمان وعشقند شهیدان طئفه ی مردان عشقند
شهیدان لاله ی صحرای عشقند شهیدان تابه ی سوزان عشقند
شهیدان ساقی جانان عشقند شهیدان ماهی دریای عشقند
شهیدان ناصحین راه عشقند شهیدان شاهدین راه عشقند
شهیدان خاتمین باغ عشقند شهیدان مرسلین کار عشقند
شهیدان مجنونی از جام عشقند شهیدان لیلی از تاب عشقند
شهیدان خسروی از روی عشقند شهیدان شیرینی از نام عشقند
شهیدان لعله ی زیبای عشقند شهیدان نادر دل های عشقند
شهیدان ساکنین راه عشقند شهیدان رهگزر از بام عشقند
شهیدان دفتر گلهای عشقند شهیدان ماندگار اسم عشقند
شهیدان کاتبین کاش عشقند شهیدان عین و قاف ناز عشقند
شهیدان ناظرین خون عشقند شهیدان ساکنین کوی عشقند
شهیدان چشمه ی زیبای عشقند شهیدان خطیبی از کار عشقند
شاعر معاصر افشین خطیبی
وای بر ما و کردار ما…
وای بر این دل تاریک و ظلمانی…
وای بر لحظات رفته و رفتنی ما…
دل را در کف دست گرفته و محبت گدایی می کنیم، قافل از اینکه محبت در گدایی بدست نمی آید
زندگی را فقط در اکنون می بینیم، قافل از اینکه فردایی هم هست…
شرم نمی کنیم از نادیده گرفتن واجبات و استمرار بر محرمات…
راستی چرا اینگونه است؟
هر بار توبه ای و بار دیگر گستاخ تر از گذشته در پی کار پیشین.؟؟؟!!!
بتاب… بتاب ای آفتاب بر این دل سیاه تا شاید ذره ای نور به خود گیرد و رها شود از زندان دلتنگی.
بتاب که دیگر گناه را خسته کرده ام…
بتاب که دیگر شرم را شرمنده کرده ام…
و بتاب که سیاهی قلبم، روزم را هم تاریک کرده است…
نقل از قافله
ای شلمچه بگو سرخی خورشید سر زمینت از چیست؟مگر خورشید را در تو سر بریدند که آسمانت به رنگ برکه های خون شهیدان است؟ مگر سروها را به خاکت کمر شکسته اند که خاکت آرامگاه نخل های نگون گشته است؟ ای اروند بگو از چه این گونه نام وحشی به خود گرفته ای؟ آیا وحشیگری تو به خاطر بلعیدن یاس ها و نسترن ها نیست؟ مگر خون آلاله ها چه داشت که هر چه بیشتر نوشیدی تشنه تر شدی؟ خدایا ،سراسر زندگیم آکنده از درد است و این گران بهاترین سرمایه زندگی من است.نگاه و احساس من با درد آشناست و خوب می دانم که چرا این گونه مشتاقیم… تا کی؟
نقل از قافله
عشق یعنی همت و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا (اللهم الرزقنا کربلا)
عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
از همین جا تا به عرش کبریا
عشق یعنی قصه عباس و آب
در طلاییه غروب آفتاب
عشق یعنی چشم ها غرق سکوت
در درون سینه اما انقلاب
عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه گریه . . . تا جنون
عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمه انا الیه راجعون
عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن
عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم مشتاقی شدن
عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین جغرافیای آسمان
به یاد اردوی غرب - نودشه - خاطره سنگین اردوگاه ?
م . ? . شهید بیسر
بعد از درگیری سنگینی که در منطقه شرهانی داشتیم، دشمن مجبور به ترک مواضع و عقبنشینی شد اما هر از گاهی خاکریزهای ما را مورد هدف قرار میداد در این میانه نوجوانی را دیدم که در گوشه ایستاده پرسیدم کجائی هستی، گفت:اصفهانی، دوباره پرسیدم چند سالت هست؟ پاسخ داد:16 سال دارم. در همان لحظه یکی از گلولههای تانک به زیر گلویش اصابت نمود و سرش را جدا کرد مات و مبهوت به او نگریستم، باورم نمی شد هنوز قسمتی از سرش بر روی بدنش بود، بلند شد و بر روی دو پایش ایستاد چند قدمی برداشت و به زمین افتاد قطرات اشک از چشمانم جاری گشت بدنم میلرزید، جلو رفتم و بر روی لباسش نامش را نوشتم تا اگر روزی پیکرش را یافتند، بتوانند نشانی از او به خانوادهاش بدهند.
منبع: کتاب سفر عشق
در منطقه 112 فکه بودیم که چیزی نظرمان را جلب کرد کمی که نزدیکتر رفتیم متوجه شدیم پیکر شهیدی آنجاست بالای سرش یک ردیف مین منور قرار داشت داود درست روی یکی از مینها آرمیده بود مین منور شعله زیادی دارد به طوریکه کلاه آهنی را ذوب میکند حرارتی که در نزدیکی آن نمی توان گرمایش را تحمل کرد.آثار سوختگی زیادی بر پیکر آن شهید به وضوح دیده میشد او نوجوانی تخریبچی بود که شب عملیات در هنگام زدن معبر و باز کردن راه، مین منور در مقابلش منفجر شده و لو به ناچار برای تأمین سلامت دیگر نیروها و پنهان نمودن زمان عملیات از سپاه شب بر روی مین خوابیده است تا شعلههای آن منطقه را روشن نکند و نیروها بتوانند به عملیات ادامه دهند. به دنبال پلاکش گشتم اما پلاک نیز به علت شدت آتش ذوب شده بود.
منبع: کتاب تفحص
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود