سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به حقّ برایتان می گویم : حکیم از نادان عبرت می گیرد و نادان از هوای خود . [عیسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
واحد فرهنگی(0)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
لبخندهای پشت خاکریز ، حاج محمد ابراهیم همت ، صوتی ، خاطراتی از همرزمان شهید کاوه ، جهاد ، شهدا ، عکس ، ضد صهیونیسم ، صلوات ، یا فاطمه من عقده ی دل وا نکردم ، یهود ، صهیونیسم ، صهیونیسم چیست؟ ، طی شد اینک روزگار استخوان‌ها و پلاک ... ، عرب ، عزا عزاست امروز ، عشق یعنی... ، عملیات ثامن الائمه(ع) ، عملیات طریق القدس ، عملیات‌ ، عید قربان ، فابریک ، فارس ، فاطمه الزهرا(س) ، فرهنگ ، فرهنگ عاشورا ، فرهنگ عزاداری ، گوگل ، مناطق ، مهم ، موسوی ، نیمه پنهان ماه.... شهید چمران.... ، هنر ، والفجر مقدماتی ، وصیت امام علی (ع) ، وصیت نامه شهید حاج احمد کاظمی ، وصیت نامه شهید علی صیاد شیرازی ، وصیت نامه شهید مهندس مهدی باکری ، وصیتنامه ی شهید حسین خرازی وصیتنامه ی شهید حسین خرازی وصیتنا ، ولایت و رهبری و دفاع مقدس ، شهید ، شهید چمران ، شهید دکتر مصطفی چمران ، شوخی‌های پشت خاکریز ، شیطان ، جهاد در آینه قرآن ، حضرت آیت الله خامنه ای ، خاطره ای از شهید چراغچی ، خاطره‌ای از همسر شهید کاوه ، در هفته بسیج ، دیدگاه مقام معظم رهبری درباره رزمندگان دفاع مقدس ، راهیان نور ، روایت ، روایتی از شهادت حسن باقری ، رویارویی‌ با تمام‌ تجربیات‌ دشمن‌ ، زندگینامه ای کوتاه از شهید حاج محمود کاوه ، زندگینامه شهید دکتر مصطفی چمران ، سخنرانی شهید مهدی باکری در مورد اهمیت شهید و شهادت ، شهادت ، ...محرم یعنی ، »»» حرف آخر عشق است . . . ، 22 بهمن ، jar download ، آب ، آتش زدن خیمه‏ها ، آثار و نتایج نهضت عاشورا ، آزادگى ، آقا ، آل ابى سفیان ، آل الله ، آل امیه بنى امیه ، آمار نهضت کربلا ، آمریکا ، آیات جهاد ، آیات شهادت ، اثبات امامت امام علی (ع) با استفاده از قرآن کریم ، ارزش و جایگاه بسیج از دیدگاه مقام معظم رهبرى ، اعمال مشترک ماه مبارک رمضان ، الباطل کان زهوقا ، السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک ، الوداع الوداع الوداع الوداع ، امام ، امام خمینی (ره) و پذیرش قطعنامه 598 ، امام خمینی و انگیزه معطوف به ارزشها ، امام رضا (ع) ، امام علی(ع) ، امر فرماندهی، امر امام است ، ای مسلمانان، ای واعظان، ای خطیبان بپا خیزید، ، بررسی جنگ از دیدگاه نظامی ، بسم الله الرحمن الرحیم www.hemmat.tk ، بسیج و بسیجی ، بسیج و بسیجی از دیدگاه امام خمینی ((ره)) ، بسیجیان ، به ، به نقل از ، بیانات آقا 2 ، بیانات آقا در دیدار جمع کثیرى از بسیجیان کشور ، بیشرمانه ، پخش زنده از حرم حضرت عباس(ع) ، پخش زنده ومستقیم از کربلا ، پذیرش قطعنامه 598 ، پیام تسلیت رهبر انقلاب :رحلت آیت‌الله بهجت قدس الله نفسه الزکیه، ، توهین ، جبهه ، جنگ ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :49
بازدید دیروز :18
کل بازدید :204892
تعداد کل یاداشته ها : 145
103/9/1
6:11 ع
موسیقی
 
قبل نوشت: عنوان جلد اول کتاب "نیمه پنهان ماه"ا این است: "چمران به روایت همسر شهید"
راستش جایی از کتاب رو میخوام اینجا بنویسم که در ظاهر خنده داره ولی از عمقش میشه فهمید دکتر چمران چه روح بزرگی داشته و البته هنوز هم داره!
.
.

نکند مجبور شود از حرفش برگردد! نکند تا پس فردا پدرش پشیمان شود! مصطفی کجا است؟ این طرف و آن طرف، شهر و دهات را گشت تا بالاخره مصطفی را پبدا کرد. گفت " فردا عقد است، پدرم کوتاه آمد. "
مصطفی باورش نمی شد، و مگر خودش باورش می شد؟ الآن که به آن روزها فکر می کند می بیند آدمی که آن کارها را کرد او نبود، اصلا کار، کار آدم و آدم ها نبود، کار خدا بود، دست خدا بود، جذبه ای بود که از مصطفی بر او می تابید بی شناخت، شناخت بعد آمد...
بی هوا خندید، انگار چیزی ذهنش را قلقلک داده باشد؛ او حتی نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد! دو ماه از ازدواجشان می گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید " غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برایِ من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟"
غاده یادش بود که چه طور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دلخور شد و بحث کرد که "مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می کنی." دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید "چرا میخندی؟" و غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت "مصطفی، تو کچلی؟ من نمی دانستم!" و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی صدر هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت "شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟"
ممکن است این جریان خنده دار باشد، ولی واقعا اتفاق افتاد. آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدیم، نمی فهمیدم.
.
.

کجایید ای شهیدانِ خدایی؟!.......

  
»»» حرف آخر عشق است . . .
خبری آوردند ، که خدا را دیده

شب قبل از رفتن ، همه را بوسیده

گاه می‌خندیده ! گاه می‌گرییده

گاه با صوت بلند ، سوره ای می‌چیده




کفشهایش که نبود ، بوی عطرش اما

مثل یک بمب مهیب! در سرم ولوله کرد و. . . ترکید !




نگرانش بودم ، شب قبل از پرواز

خواب او را دیدم ، با اذان و آواز

صبح از اول وقت، دل من می‌شورید

شاید این پایان بود ، غصه‌ای را آغاز




خواب من را مادر ، گفت با اشک دو چشم

پدرت با غیرت ، آمد از فتنه به خشم

دشمنان را رانده ، با دعای مردم

خاک ایران را او ، کرده چون سرمه به چشم




آن شب اول مهر ، شب درس من بود

درس‌ فردای پدر! قتل اهریمن بود !

قصه‌ی غصه‌ی من ، شایدت حرف دل است

بهر من بابایم ، بهتر از صد تن بود




جنگ او را که گرفت ، قلب من را میراند

آتش توپ و تفنگ ، تا ابد با من ماند

رفت بابای من! شد شهید اما خُب

او معلم هم بود! خود، شهادت را خواند . . .




به خدا بابا جان! با تو می‌مانم من

مثل تو جمعه که شد، ندبه می‌خوانم من

تو بیا مثل حدیث! که برایم خواندی

در دلم سایه بساز! بچه می‌‌مانم من !!




روزی از راه رسید ، وقت بازی کردن

من پریدم پشتش ، از سر و از گردن

تا که افتاد زمین ، خُر و پف کرد عجیب !!

قهر کردم با او ، مثل گریه کردن




مادرم گفت: امیر! پدرت خسته شده

غرق خواب است ببین ، چشم او بسته شده

دل من در تاب است ، که تو بیدار شوی

عشق تو بابا جان! به دلم بسته شده




یادم آمد حرفی ، که به من می‌گفتی

من سوار دوشَت! . . . بچه جان! می‌افتی !

بازی کودکیم ، خاطراتم، بابا . . .

کفش رزمی دادی ، تو به من یک جفتی




آمدی از جبهه ، با لباسی خاکی

با فغان می‌گفتی! نشدم افلاکی . . .

گفتمت بابا جان: معنی لاکی چیست ؟

خنده کردی گفتی . . . لاکی نه! افلاکی




گفتی افلاکی را ، نکند معنا کَس

به عمل باید دید، بهر آن معنا بس !

من که درماندم باز ، معنیش یعنی چه ؟

به خودم می‌گفتم: بس بُکن! آتش بس!




آن گذشت و امروز ، سالروز جنگ است

دست‌هایم لرزان ، تارِ دل را چنگ است

آری آن روزِ عجیب ، خبر از او دادند

یک وصیت نامه ، حاصل این جنگ است




پدر من رفته! مثل موج دریا

لیک فرقی دارد! مثل اخلاص و ریا

موج دریا هر روز،‌ خود نمایی دارد !

رفت بابای امیر، گفت: این راه بیا !




در وصیت او گفت: یک جهان ، یک ایران

تو پسر! مرد بمان، مثل دیگر شیران

به نماز و به دعا ، به ولایت ، و به عشق

تو وفادار بمان ، مثل یک جسم به جان !




این مثالش چه عجیب! دل من را آزرد

گریه مانند جنگ ، خاطراتم را برد

گفت بابای گلم ، پسرم عاقل باش

حرف سنگین پدر ، بچگی را پ‍ژمرد




من که نُه سالم بود! شده‌ام بیست و چهار

بله بگذشت از آن، پانزده مُرده بهار !

خاطرات بابا، همره من مانده

مادرم هم رفته . . . روحشان نور نثار




حرف آخر عشق است ، یاد او جاویدان

او شهیدی است عزیز، بهر خاک ایران

جایگاهش نه به شعر ، نه کلامم گنجد

(یار) باید بروی ، راه او با ایمان . . .




کفشهایش اینجاست ، یادگاری چرمین !

یک مثال از سختی! که همیشه به کناری است حزین . . .

  
 
عشق هم چون دفتری بسته، کناری مانده است

بس که از یادِ همه رفته، که کاری مانده است

بر درِ سنگر که متروک است و ویران است و سرد

از بساطِ عنکبوتی مرده، تاری مانده است

سنگرِ خمپاره خالی، قبضه‌ها برده شدند

موشکی بی‌قبضه اینجا، یادگاری مانده است

تابلوِ «معراج اینجاست»، با روپای آهنی

همچنان آماده اینجا، در کناری مانده است

یادگار از لحظه‌های پرنشاطِ جبهه‌ها

دبه‌ای پوسیده پیش چشمه ساری مانده است

کولة امداد خالی، سنگرِ امداد ویران

دارها برچیده تنها، خون جاری مانده است

مثل اینکه زان همه شور و شَرَرهایی که بود

قوطیِ کنسروِ خالی، یادگاری مانده است

طی شد اینک روزگار استخوان‌ها و پلاک

بهرِ درآوردنِ از ما، دَماری مانده است

عطری از گل در زمستان فراموشی به جاست

یادگاری از نسیم نوبهاری مانده است

تکیه بر سنگر، برانکاردی، به جا مانده هنوز

منتظر گویا عزیزی، بهرِ یاری مانده است

پرپرِ روزمرگی‌ها شد، گلستانِ شهید

آن همه گل‌های پرپر رفته، خاری مانده است

چون چراغی، راهِ ما روشن ز خون گشت و ولی

حاصلش این شد که گویا، شامِ تاری مانده است

ساده‌تر گویم: از آن دوران پاکِ پر ز خون

خسرتِ گسترده‌ای، با اشک و زاری مانده است

با غنیمت خواریِ ما و شما، در خیمه‌ها

ردِّ پای خصمِ رذلِ نابکاری مانده است

بس که نامردیم و از راه شهیدان غافلیم

یادمان رفته که از خون سازوکاری مانده است

یادمان رفته که عزّت را بها، خون بود و بس

تا رهایی زاده و این‌گونه جاری مانده است

دستِ ما در خون فرو رفته، ولیکن پای ما

در نبودِ پایداری، پای داری رفته است

پیکرِ صدپاره خواهد، پهنة میدانِ عشق

دوشِ ما در زیرِ بارِ این نداری مانده است

زهره‌ای چون شیر خواهد، عُرضه‌ای چون تیرِ عشق

هرکه این عرضه ندارد، در خماری مانده است

فرصتِ محدودِ ما را، مهلتی باید که نیست

فرصت از کف رفته، در کف این نداری مانده است

در قیامت عاقبت بیند دو چشمِ کورِ ما

غافلان را نفسِ عزّت رفته، خاری مانده است

رادِ مظلومان ستاند، عاقبت دستِ خدای

ذوالفقار آماده در کف، تک‌سواری مانده است

چون ز یاد عاشقان رفته که کاری مانده است

عشق هم چون دفتری بسته، کناری مانده است